رضا کاظمی – ایران
۱
پرنده
از روزن نور گذشت
آزادیاش را پر کشید
و تمام حجم قفس
ماند برای ما
۲
خاک را اگر بشکافی
نگاهت هنوز
ستارهٔ سَحَر است
که با ما حرف میزد
و میان دستانت هنوز
پرندهٔ آوازی
که بهار را
آیه به آیه تفسیر میکرد.
خاک را اگر بشکافی
کدورت از شب میریزد
ملال از روز
غربت و تنهایی
از ما.
* * *
آه،
خاک را اگر بشکافی!
۳
در چشمهایش
آواز میخواندند ستارهها
در دلش
رقص دستمال میکردند
زنان کُرد
دختری که در کوچههای شهرمان
پی عطری آشنا میگشت
اما
مشامش از بوی خون پر شد!
۴
تو فراموش نمیشوی
بهخاطر آفتاب که از ذهن زمین نمیرود
بهخاطر ماه که از ذهن آسمان
بهخاطر بهار که از ذهن درخت
و بهخاطر نامت
که از ذهن ما.
تو فراموش نمیشوی
تو فراموش نمیشوی
تو فراموش نمیشوی
تو فراموش نمیشوی…
حتی اگر حوصلهٔ تاریخ را سر ببری،
فراموش نمیشوی!
۵
ماه میمیرد تو نباشی
جانِ مادر، دوباره زنده شو!
نگاه کن!
از دریچهٔ روشنی که خانهٔ تو است، نگاه کن!
ماه دارد آرام آرام
میمیرد پشت ابرهای سیاه
و شب
تاریکتر میشود.
جانِ مادر، دوباره زنده شو!
خاکها را کنار بزن
و از دریچهٔ روشن خانهات
به انبوهِ ابرهای سیاه
شلیک کن!